فرزند عزیزم
آن زمان که مرا پیر و ازکار افتاده یافتی،
کثیف کردم و یا نتوانستم لباسهایم را
بپوشم
کنم برای سرگرمی یا خواباندنت مجبور
میشدم بارها و بارها داستانی را برایت
تعریف کنم...
وقتی نمیخواهم به حمام بروم مرا سرزنش و شرمنده نکن
وقتی بی خبر از پیشرفتها و دنیای امروز سوالاتی میکنم،با تمسخر به من ننگر
وقتی برای ادای کلمات یا مطلبی حافظه م یاری نمیکند،فرصت بده و عصبانی نشو
قدمهایت را کنار من برمیداشتی....
کمک کن تا با نیرو و شکیبایی تو این راه را به پایان برسانم
فرزند دلبندم،دوستت دارم
+ نوشته شده در جمعه هفدهم آبان ۱۳۹۲ ساعت 0:35 توسط
|